فیک کوک [ظلم]پارت ۹
ا/ت
داشتم میخوردم زمین که پسره منو گرفت
تهیونگ:حالت خوبه
ا/ت :ا..ره خو..بم یکم معده ..ام تیر ک..شید
تهیونگ:اینجا بشین تابرم قرصاتو بیارم
ا/ت
میخواستم بگم نره چون خیلی میترسیدم اما روم نشد برای همین گفتم باشه
تهیونگ
رفتم پایین دیدم جونکوک وارد شد لباسش خونی بود گفتم خوبی بیرون هنوز ادامه داره نه
جونکوک:اره خوبم خون من نیست اره ادامه داره
تهیونگ :اوکی
جونکوک :چیکار میکنی
تهیونگ:دارم قرصای دختره رو براش میبرم
جونکوک :بده من میبرم
تهیونگ :باشه
جونکوک
قرصارو گرفتم رفتم بالا وارد شدم دختره رو تخت نشسته بود
ا/ت
روی تخت نشسته بودم که اون پسره که فکرکنم اسمش جونکوک بود وارد شد سیخ نشستم دیدم لباسش خونیه ترسیدم اما به من چه
جونکوک
رفتم جلو قرصارو بهش دادم با اب خورد
جونکوک :بلند شو بریم اتاق من
ا/ت:برای چی
جونکوک :اونجا پنجره نداره و امن تره اصلا چرا دارم اینارو توضیح میدم پاشو بریم
ا/ت:عصبانی شدم گفتم درد دارم نمیتونم راه برم که یهو براید استایل بغل کردم یه جیغ خفه ای کشیدم
جونکوک
گفت نمیتونم بلند شم منم براید استایل بغلش کردم
ا/ت:چیکار میکنی ولم کن
جونکوک:مگه نگفتی نمیتونی راه بری پس چی میگی
ا/ت
نمیخواستم توی بغلش باشم اما چاره ای نبود اما خیلی بغلش ارامش بخش بود و احساس امنیت میکردم
داشتم میخوردم زمین که پسره منو گرفت
تهیونگ:حالت خوبه
ا/ت :ا..ره خو..بم یکم معده ..ام تیر ک..شید
تهیونگ:اینجا بشین تابرم قرصاتو بیارم
ا/ت
میخواستم بگم نره چون خیلی میترسیدم اما روم نشد برای همین گفتم باشه
تهیونگ
رفتم پایین دیدم جونکوک وارد شد لباسش خونی بود گفتم خوبی بیرون هنوز ادامه داره نه
جونکوک:اره خوبم خون من نیست اره ادامه داره
تهیونگ :اوکی
جونکوک :چیکار میکنی
تهیونگ:دارم قرصای دختره رو براش میبرم
جونکوک :بده من میبرم
تهیونگ :باشه
جونکوک
قرصارو گرفتم رفتم بالا وارد شدم دختره رو تخت نشسته بود
ا/ت
روی تخت نشسته بودم که اون پسره که فکرکنم اسمش جونکوک بود وارد شد سیخ نشستم دیدم لباسش خونیه ترسیدم اما به من چه
جونکوک
رفتم جلو قرصارو بهش دادم با اب خورد
جونکوک :بلند شو بریم اتاق من
ا/ت:برای چی
جونکوک :اونجا پنجره نداره و امن تره اصلا چرا دارم اینارو توضیح میدم پاشو بریم
ا/ت:عصبانی شدم گفتم درد دارم نمیتونم راه برم که یهو براید استایل بغل کردم یه جیغ خفه ای کشیدم
جونکوک
گفت نمیتونم بلند شم منم براید استایل بغلش کردم
ا/ت:چیکار میکنی ولم کن
جونکوک:مگه نگفتی نمیتونی راه بری پس چی میگی
ا/ت
نمیخواستم توی بغلش باشم اما چاره ای نبود اما خیلی بغلش ارامش بخش بود و احساس امنیت میکردم
۹.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.